* * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * *
وقتـــی دلـــت گــرفتـــهوقتـــی غمگینـــیوقتـــی از زنـــدگـــی سیــــری…
حـــواستـــو خیلــی جمـــع کـــن چـــون طعمــــه خــوبـــی هستــــی..
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * *
گاهي مجنون دختركي تنهاست كه زماني ليلي كسي بود…
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * *
کردنمان عقلمان را می دزدند و حالا ما ماندیم و قلبی که اندیشیدن بلد نیست
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یاد گرفتم….دستانم این بار که یخ کرد….دیگر دستانت را نگیرم…
چرا که آستین هایم از تو با ارزشتر و ماندنى ترند!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * *
رؤياهايم نيز با من غريبه شده اند ... هروقت سراغشان را ميكيرم خيالى بودنشان را به رخم ميكشند!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * *
وقــتـي ازم مــي پـرسي که خوبـي و من ميگم: اي بد نيستم..
يعني بدم !خيلي هم بدم !!پس نگو خدا رو شکر !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * *
خیلی ها مترسک را دوست ندارند چون پرنده ها را می ترسونه اما من دوسش دارم چون تنهایی را درک می کنه!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گاهی آدمهای تنها خیلی خوش شانس هستند...... چون کسی رو ندارن که از دست بدن.......
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
جلوى بعضى خاطره هابايدنوشت آهسته بيادآوريد خطرريزش اشك
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دیگـــــــر به کسی نمی گویم: دوســتت دارم...انگار دوستت دارم های من؛
خداحافظ شنیده می شود...!
وفاداری ؟ خدا بیامرزتش !صداقت ؟ یادش گرامی باد !
غیرت ؟ به احترامش چند لحظه سکوت !معرفت ؟ یابنده پاداش می گیرد !
** * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * *
تلخی روزگار اینه که خیلی چیزا رو میشه خواست…….!!ولی نمیشه داشت……!!!!!
گاه میتوان تمام زندگی رادرآغوش گرفت،فقط کافیست تمام زندگیت یک نفرباشد
* * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * *
به بعضیا تو زندگی باید گُفت.. من چشم میذارم.. تو فقط گُمشو.
* * * * * * * * * * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تنهایی یعنی:بری عطری رو که اون میزده رو بخریو بزنی به خودتتا فکر کنی کنارته
می توانم بنوسم هر چند که باید از خیلی چیزها بنویسم و شاید تو بعدها برایم خیلی چیزها بگویی
هر چه که هست بیا شریک شبنم ساده زندگی باشیم
به خود دروغ نگوییم وبه هم
بگذاریم که اندیشه های سبز پیچکی شود بر ذهن
وبگذاریم که خیال فاصله های جدایی افتاده را طی کند
و حس کنیم آنچه را که دوست داریم
زمان آن نیست که هر چه دلم می خواهد بگویم
اما….
اگر باران ببارد
چتری خواهم شد برای تو
روزها، روزهای ننوشتن است.
مثل همین بارانی که باید بیاید و نمی آید.
دستم را پشت حصاری که از کلمات خالی ست، زندانی کرده اند.
مثل مردی که خیابان ها را فریاد می زد و حالا سال هاست که از کوچه های این شهر دور است.
دستم هر روز دیوارهای زندان را پی کلمات می کوبد. خیابان ها از فریاد خالی اند.
روزها، روزهای در تراس نشستن و چشم به آسمان دوختن است.
تو حتم داری که باران می بارد.
دست هایت
را به من بده،
ما از پشت دیوار هزار زندان، کلمه ها را می یابیم و خیابان ها را پر از فریاد می کنیم
نظرات شما عزیزان: